پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان اندکی صبر فرشته روی من، ای آفتاب صبح بهار مرا به جان می از این آب آتشین دریاب!
گر چه شب تاریک است دل قوی دار ، سحر نزدیک است برچسب:, :: :: نويسنده : پارسا
ايران اگر ويران شُدَست، برخیز آبادش کنیم بغضی اگردرسینه هست بگذار فریادش کنیم ايرانیـــــــان آزاده اند ذلت نبودست سهمشان ايران اگر بیـــــــداد شد باید پر از دادش کنیم جان میدهد مام وطن زیر سُم این بی سَـــران مُرداد خـــاک خویش را باید اَمُـردادش کنیـم صد بند بر پاهای ما بستند، برخیز ای جوان بـــــــــــگذار تا با همدلی از بند آزادش کنی برچسب:, :: :: نويسنده : پارسا
قبری ست که از خانه ی من شیک تر است برچسب:, :: :: نويسنده : پارسا
آزادی شهر از حصارش پیداست از کینه ی چوبه های دارش پیداست فردای من و تو باز هم تاریک است سالی که نکوست از بهارش پیداست برچسب:, :: :: نويسنده : پارسا
دیشب ازدفترعمرم صفحاتی خواندم،چون به نام تورسیدم لحظاتی ماندم،همه ی دفترعمرم ورقی بیش نبود،همه دردفترمن حسرت دیدارتوبود
برچسب:, :: :: نويسنده : پارسا
بازیچه دست یار بودن عشق است برچسب:, :: :: نويسنده : پارسا
برهنه ات می کنند تا بهتر شکسته شوی… نترس گردوی کوچک ! آنچه سیاه می شود روی تو نیست ، دست آنهاست برچسب:, :: :: نويسنده : پارسا
دردم این نیست
برچسب:, :: :: نويسنده : پارسا
زندگی چون قفس است قفسی تنگ پر از تنهایی و خوشا لحظه ی غفلت آن زندانبان و پس از آن پرواز.....! برچسب:, :: :: نويسنده : پارسا
دیدم تو را ویران شدم دیدم تو را حیران شدم انصاف ده ای بی وفا تا کی کنی بر من جفا تا پر کشم من سوی تو آواره ام در کوی تو مرهم بنه بر زخم من زان می بنه بر جام من آن می که ویران می کند دنیا پریشان می کند دانی کدام می گویمت گوش کن چنین من گویمت « من آن دم که از جام چشمانت شراب نگاهت نوشیده ام مست عالم گشته ام» برچسب:, :: :: نويسنده : پارسا
تو مرا یاد کنی یا نکنی؛ باورت گر بشود یا نشود؛ حرفی نیست ..... نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست .... ! برچسب:, :: :: نويسنده : پارسا
من گل را با خارش دوست دارم و عشق را در هجرش؛ چه معنا یابد سفیدی بدون سیاهی و زندگی بدون روانشناسی؟ شاید سیاهی به تابلوی زندگیت گنتراست بخشد اما همیشه لکه سیاهی در تابلوی زندگیت وجود دارد.
برچسب:, :: :: نويسنده : پارسا
«آنگاه که چشمانت با وسعت یک دنیا خورشید پرتو های نگاهش را بر سرزمین دلم تاباند و ساکنانش را وادار به پرستش کرد، شاید مردم شهر نمی دانستند که ماه شب تنهاییم نیز نورش را از آن گرفته بود..... » « پارسا » برچسب:, :: :: نويسنده : پارسا
رهروان خسته را احساس خواهم داد
برچسب:, :: :: نويسنده : پارسا
شما همراه زاده شدید و تا ابد همراه خواهید بود. برچسب:, :: :: نويسنده : پارسا
بسپاریم بر سنگ مزارمان تاریخ نزنند،تا آیندگان ندانند بیعرضگانِ این بخش از تاریخ ما بودهایم!! برچسب:, :: :: نويسنده : پارسا
پر کن قدح شوق از خمره نگاهت، که می خواهم امشب مستانه برقصم، آواره بگردم، بیگانه بمیرم ؛ در می خانه دل مست بنشینم و با یاد صدایت آن قدر بخوانم تا غافل از آواره گه می خانه بمیرم ؛ از سنگ نگاهت بت خانه بسازم، بالاتر از بودا و یهودا و اهورا آن قدر پرستم تا ملحد و کافر در گوشه ی بت خانه بمیرم ؛ عمری حیران و پریشان گشتم در این شهر،پیدا نکردم پروانه تر ازمن سوزاننده تر از تو، می خواهم امشب بی شمع و پروانه بمیرم ؛ بی تو ای یار! عقل و هوشم به چه کار آید،بگذار به یغما برد، غم دوریت آن ها را، که می خواهم امشب مجنون و دیوانه بمیرم ؛ ای ناز فرشته! بال بگشا و از این تنگ قفس دور شو که من ، چون مرغک بال و پر شکسته ، می خواهم در طوفان جور زمانه بمیرم! « پارسا » برچسب:, :: :: نويسنده : پارسا
من ، مستم. فرياد رسا!
« سیاوش کسرائی » برچسب:, :: :: نويسنده : پارسا
بیا ره توشه برداریم قدم در راه بگذاریم کجا؟هر کجا که پیش آید، بدانجایی که می گویند خورشید غروب ما، زند بر پرده ی شبگیرشان تصویر. بدان دستش گرفته رایتی زربفت و گوید: زود وزین دستش فتاده مشعلی خاموش و نالد: دیر! « فریدون » برچسب:, :: :: نويسنده : پارسا
منتظرت خواهم ماند .... آرام تر از انتظار شب به پای سحر؛ مظلوم تر از انتظار محکوم به پای دار؛ خوشحال تر از انتظار جوجه برای پرواز؛ بی صبرانه تر از انتظار شیطان برای گناه؛ و امیدوار تر از انتظار انسان در بستر مرگ برای فرشته ی تجاتش! « پارسا » برچسب:, :: :: نويسنده : پارسا
آیا در مرداب ها گل لاله روئیدن خواهد گرفت؟ آیا رود ها در کام مرداب فرو رفتن خسته خواهند شد؟ آیا کسی در کلبه محزون زده شب، شادی شمعی خواهد افروخت ؟ آیا طناب داری در هنگام اعدام محکوم پاره خواهد شد؟ آیا در نمکزار وجود، چشمه شوقی جوشیدن خواهد گرفت؟ آیا از گوش کران پنبه، از چشم کوران پرده و از دست یلان دشنه افتادن خواهد گرفت؟ و آیا سیاست و صداقت همچون دو خط موازی در بی نهایت به هم خواهند رسید؟ ادامه مطلب ... برچسب:, :: :: نويسنده : پارسا
می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند؛ « دکتر شریعتی »
برچسب:, :: :: نويسنده : پارسا
یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم پر پروانه شکستن هنر انسان نیست گر شکستیم زغفلت من و مایی نکنیم یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم وقت پرپر شدنش ساز و نوایی نکنیم یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق زهر بی سر و پایی نکنیم ...برچسب:, :: :: نويسنده : پارسا
عشق شاید قطره اشکی است از چشمی منتظر که بر قطعه عکسی نمیه سوخته می چکد. عشق شاید دستی باشد که به سوی دخترک کبریت فروش دراز می شود. عشق شاید گلوله باشد که بر سینه شهیدی لانه می گزیند. عشق شاید سری باشد که دقایقی غرق در اشک بر سجاده ای می نشیند. عشق شاید انتظاری باشد جلوی در اتاق عمل . عشق شاید آخرین جمله ای باشد که از دهان یک اعدامی بیرون می جهد. عشق شاید وفایی باشد که به دار خیانت کشیده می شود. عشق شاید آخرین فریادی باشد که در قفس حنجره جان می بازد. عشق شاید پدر خسته ای باشد که جلوی تلوزیون خوابش می برد. و..... عشق شاید بیداری صبورانه مادری باشد بر بالین فرزندش تا سحر. برچسب:, :: :: نويسنده : پارسا
می نویسم باران ،تو بخوان اشک هایی که شبانگاه به یاد تو چکید و کسی هیچ ندید می نویسم طوفان، تو بخوان گل پرپر شده جان که به سودای نسیم به ره باد نشست می نویسم جنگل، تو بخوان دست بر گیسوی آشفته ی خود کش که شبی مرغ بی تاب دلم در خم این گوشه دنج ،پر گشودن آموخت می نویسم آهو، تو بخوان حال افشان بنما طره مشکینت را که نسیم سحری منتظر است و جهانی ز دل شب به نسیم سحری چشم به ره ..... « گروس عبدالملکیان » برچسب:, :: :: نويسنده : پارسا
دریا _ صبور و سنگین _ می خواند و می نوشت : « .... من خواب نیستم خاموش اگر نشستم، مرداب نیستم روزی که برخروشم و زنجیر بگسلم روشن شود که آتشم و آب نیستم .... » برچسب:, :: :: نويسنده : پارسا
گاه گاهي به يادت غزلي مي خوانم تانگويي که دلم غافل از آن عهدو وفاست خوب رويان همه گر با دل من خوب شوند خوب من، با همه خوبان حساب توجداست! « دکتر شریعتی »
برچسب:, :: :: نويسنده : پارسا
صبر كن چشم من از ديدن تو سير شود، بعد برو يا كه دل پاي غمت بسته به زنجير شود، بعد برو شعله عشق تو افتاده به ناگاه، به كاشانه دل صبر كن اين شعله زمين گير شود، بعد برو خواب ديدم كه بهار است و تو زيبا، چمن آراي مني صبر كن خوابِ منِ غمزده تعبير شود، بعد برو رفتي و آينه دل همه زنگار كدورت بگرفت بگذار آينه فرسوده و دلگير شود، بعد برو
سکوت واندکی سکوت......
برچسب:, :: :: نويسنده : پارسا
|